آب سبز
شبهای سرد پاییز دیگر روی پشت بام نمیشود خوابید
نمیشود لالایی انتظار را برای ماه خواند
اما باور کن
زیر طاق آسمان
کنار ستاره ها
همین شبها
میخواهم
روی ظرف تنهایی من رنگی بکشی
و آب سبز حیات را بر تنم جاری سازی
بیا و
اولین بار
بفهم:
همیشه هم
تن پوش تنهایی برازنده تو نیست...
بیا
دلم میخواهد
تا به کعبه عشق
شباهنگام
با هم
نماز بگذاریم...
با بلندترین خنده
چهره از درد برگیریم
در این زمان و زندگی...
ای پاکترین عطش ادراک
تا رسیدن این دل خسته
بر آسمان طاقت
نردبان وجودم باش..
با تو
سمت افسرده ام
در بلوغی دوباره
به وجد می آید
تداوم این هیجانم شو...
نمیشود لالایی انتظار را برای ماه خواند
اما باور کن
زیر طاق آسمان
کنار ستاره ها
همین شبها
میخواهم
روی ظرف تنهایی من رنگی بکشی
و آب سبز حیات را بر تنم جاری سازی
بیا و
اولین بار
بفهم:
همیشه هم
تن پوش تنهایی برازنده تو نیست...
بیا
دلم میخواهد
تا به کعبه عشق
شباهنگام
با هم
نماز بگذاریم...
با بلندترین خنده
چهره از درد برگیریم
در این زمان و زندگی...
ای پاکترین عطش ادراک
تا رسیدن این دل خسته
بر آسمان طاقت
نردبان وجودم باش..
با تو
سمت افسرده ام
در بلوغی دوباره
به وجد می آید
تداوم این هیجانم شو...